دلا،خوش کرده اي منزل به کوي وصل دلداران

شاعر : اوحدي مراغه اي

دگر با يادم آوردي قديمي صحبت ياراندلا،خوش کرده اي منزل به کوي وصل دلداران
زهي!بوي وفاداري، زهي!خاک وفادارانز خاکت بوي عهد يار مي‌يابد دماغ من
که با مطلوب خود بودم علي رغم طلب‌گارانخوشا آن فرصت و آن عيش و آن ايام و آن دولت
که بار افتاده همراهي نداند با سبک بارانبمان ،اي ساربان،ما را به درد خويش و خوش بگذر
که از دوش شتر بگذشت آب چشم بيدارانخود ، اي محمل‌نشين، امشب ترا چون خواب مي‌آيد
که اندر راه سوداي تو اين بادست و آن بارانز آه سرد و آب چشم خود دايم به فريادم
بگو: آخر گذاري کن، که بدحالند بيماراننسيم صبح، اگر پيش طبيب من گذريابي
من از مستي نميدانم، چه ميگويند هشياران؟اگر ياران مجلس را نصيحت سخت مي‌آيد
که آتش در نياميزد چنان با عود عطارانچنان با آتش عشقت دلم آميزشي دارد
بخوان، اي عاشق و درده صلاي انگبين خوارانحديثم را، که مي‌سود ز شيريني دل مردم
درين سودا به کوي او فرو رفتند بسيارانمجوي، اي اوحدي، بي‌غم وصال او، که پيش از ما